شهدای هویزه:
دو تانک دشمن برخلاف تصور من به سمت مجروحان به راه افتادند.تانکها نزدیک و نزدیکتر میشدند ولی نه ایستادند و نه راهشان را کج کردند.
دستهایم را بر روی چشمانم گذاشتم و سرم را بی اختیار به لبه ی خاکریز کوبیدم.آنچه در آن حال میشنیدم صدای آزاردهنده ی زنجیر تانکهای دشمن بود ولی برای من جان سوزتر از همه فریاد آن مجروحان بود
تانکها با تکه پاره هایی از گوشت و استخوان به جا مانده بر زنجیرها گذشتند و پنج جنازه را با خاک یکسان کردند از جنازه ها تنها آن مقدار که به زیر چرخ نرفته بود سالم مانده بود. سری؛دستی، پایی، سینه ای، چه صحنه ی عجیبی بود یاد عصر عاشورا افتاده!!!
آواره دشت جنون ::: دوشنبه 87/10/16::: ساعت 1:0 صبح
نظرات دیگران: نظر
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 50
بازدید دیروز: 4
کل بازدید :120935
بازدید دیروز: 4
کل بازدید :120935
>>اوقات شرعی <<
>> درباره خودم <<
>> پیوندهای روزانه <<
^آخرین عکس از گالری وبلاگ^
>>آرشیو شده ها<<
>>سردر سنگر<<
>>لینک دوستان<<
>>لوگوی دوستان<<
>>صدای آشنا<<
لبخند بزن رزمنده! برای دیدن لبخندها بر روی یکی از دایره های موجود کلیک کنید |
>>اشتراک در خبرنامه<<
|